قحطی بوسه....
قحطی ِبوسه ی تب دار است و باران نیست هست ؟
ردِ لبهایِ تو دیگر روی فنجان نیست هست ؟
عطر تو پیچیده در شهری که در آن نیستی
باد می اید ولی موی پریشان نیست ، هست ؟
آمدم کاشان که با تو زندگی را سر کنم
بی تو دیگر شهر رویاهایم کاشان نیست ، هست ؟
آنچه پنهان کرده ام پشت نگاهم سالها...
از خدا پنهان ولی از تو که پنهان نیست،هست ؟
خانه یخبندان،سَرم یخ،دستهایم یخ زده
چهار فصل زندگی درمن زمستان نیست ؟ هست
خوب دقت کن به تدریجی ترین پرواز روح
این که دارد می رود از دست "عمران" نیست هست.
عمران میری
نظرات شما عزیزان: